فراتر از بقا: نگاهی به نیازهای سلامت روان در جامعه مهاجر

فراتر از بقا: نگاهی به نیازهای سلامت روان در جامعه مهاجر
فرزانه صمیمی، درمانگری با بیش از هفده سال تجربه در کار با قشرهای آسیب‌پذیر. عکس از فرزانه صمیمی.

نویسنده: شیما صدیقی

💡
این مقاله بخشی از مجموعه داستان‌هایی است که توسط اعضای جامعه افغان نوشته شده‌اند؛ داستان‌هایی هم درباره جامعه و هم برای جامعه. نویسندگان در زمینه نویسندگی، مصاحبه و عکاسی از Philly-Afghan Info Hub آموزش دیده‌اند و این پروژه را طی شش هفته توسعه داده‌اند. ویرایش این مجموعه توسط طاهره رحمانی و کریس شاداک انجام شده است. می‌توانید مجموعه کامل داستان‌ها را در اینجا بخوانید.

پرنده‌ای در قفس طلایی  

٬خانم زهرا احمدی، دختر ۲۳ ساله‌ای بود که سه سال پیش همراه شوهرش افغانستان را ترک کرد. سال‌های نخست مهاجرت، برایش دشوار و طاقت‌فرسا بود. روزهایی می‌آمد که ادامه زندگی بی‌معنا می‌شد. خاطرات وطن، رویای ناتمام دانشگاه و غربت، چون دیواری بلند، میان او و شادی ایستاده بودند.

او در کابل با شور و شوق در رشته‌ی فارمسی پذیرفته شده بود. آینده‌اش روشن به نظر می‌رسید، اما سقوط دولت همه چیز را نابود کرد. دانشگاه تعطیل شد و رویاهایش خاموش شد. در جامعه‌ای که برای دختران تنها دو راه وجود داشت ـ تحصیل یا ازدواج ـ او خیلی زود ازدواج کرد و همراه همسرش راهی مهاجرت شد.

زندگی در کمپ مهاجرین برایش مانند قفسی تنگ بود؛ پرنده‌ای که عادت به پرواز در آسمان داشت، ناگهان در فضایی بسته اسیر شد. فشارهای روحی روزبه‌روز بر او بیشتر می‌شد و باعث شده بود که اختلاف‌های کوچک با شوهرش به جدال‌های خسته‌کننده تبدیل شود. زهرا میگوید: «حتی اگر قفس از طلا باشد، باز هم قفس است. پرنده‌ی پرواز، در آن آرام نمی‌گیرد.» اسیر در قفس، حسی بود که زهرا در زمان زندگی در آن کمپ مهاجرین داشت. 

یک روز، وقتی برای گرفتن غذا به سالن غذاخوری رفت، چشمش به زنی افتاد. زن مهربانی که نگاهش آرامشی خاص داشت. او یک زن طبیب بود؛ اما بیش از دارو، مرهم دل زنان بود. سال‌ها با درد و زخم‌های زنان افغان آشنا بود و حالا با لبخندی صبورانه، به خانم زهرا گوش می‌داد.

ابتدا گفت‌وگو کوتاه بود. اما کم‌کم خانم احمدی دریافت که شنونده‌ای یافته که بدون قضاوت، حرف‌هایش را می‌شنود. اولین دیدار، مثل بارانی بود بر زمین ترک‌خورده‌ی دلش. وقتی به اتاق بازگشت، شوهرش از تغییر حال او شگفت‌زده شد. 

جلسات او با زن طبیب آغاز شد. ابتدا از دلتنگی‌ها و حسرت‌هایش گفت: دانشگاه نیمه‌کاره، رؤیای داروساز شدن، غربتی که استخوان‌هایش را می‌فشرد. اما زن دانا او را به جایی فراتر از شکایت‌ها برد. نشان داد که درد واقعی‌اش، زندانی شدن در گذشته و غصه‌ها بود. یاد داد که رنج را می‌توان پذیرفت و از دل همان رنج، راهی به زندگی تازه یافت.

جلسات ساده بود؛ گاهی سکوت و گاهی اشک. همین اشک‌ها، بار دل او را سبک می‌کرد. حس می‌کرد دوباره توان نفس کشیدن دارد.

زن طبیب به او پیشنهاد داد دفترچه‌ای داشته باشد؛ هر شب سه چیز کوچک که سپاسگزارشان است، بنویسد. در آغاز سخت بود، اما به زودی یاد گرفت حتی در دل غربت، چیزهایی برای قدردانی وجود دارد: لبخند شوهرش، آسمان پرستاره، دوستی تازه. همین تمرین ساده، دریچه‌ای به سوی امید گشود.

نگاهش به زندگی دگرگون شد. دیگر قفس مهاجرت، تنها زندان نبود؛ مدرسه‌ای بود که درس‌های تازه می‌آموخت: صبر، امید و توان بازسازی خود.

یک شب، وقتی پس از دیدار با زن مهربان روی نیمکت کوچکی در آن کمپ نشست و به ستاره‌ها نگاه می‌کرد، با خود اندیشید: «شاید سرنوشت بال‌هایم را بست، اما هنوز می‌توانم آواز بخوانم. هنوز می‌توانم پرواز دیگری بیاموزم؛ پروازی در دل خودم.»

خانم زهرا دیگر از پرنده‌ای خسته و شکسته، به زنی تبدیل شد که می‌دانست حتی در سخت‌ترین شرایط می‌توان چراغ امید را روشن نگه داشت. او در مهاجرت آموخت که قفس، بال‌ها را محدود می‌کند، اما روح آزاد انسان را هرگز. و این را مدیون همان گفتگو ها و در میان گذاشتن سرگذشت و تجاربش با آن بانوی درمانگر میداند. 

سایه یی از اضطراب مادرانه

خانم نرگس سلامی زنی حدود شصت ساله بود که پیش از سقوط افغانستان زندگی آرام و معمولی در کنار خانواده‌اش داشت. او با عشق و امید برای آینده فرزندانش برنامه‌ریزی می‌کرد و حتی عروسی دو پسرش را در فضایی پر از شور و شادی برگزار نمود. اما تغییرات ناگهانی در وطن همه چیز را بر هم زد و او ناچار شد خانه و زندگی‌اش را رها کند و همراه خانواده راهی مهاجرت شود؛ مسیری پر از اندوه، دلتنگی و دشواری‌های تازه.

در غربت، علاوه بر غم دوری از وطن و خویشاوندان، نگرانی بزرگ دیگری بر دوش او سنگینی می‌کرد: تطبیق فرزندانش با فرهنگ تازه. دو دختر بزرگ‌ تر توانستند به خوبی مسیر تحصیل و کارشان را ادامه دهند، اما دختر کوچک که در زمان مهاجرت خردسال بود، تغییرات فکری و فرهنگی پیدا کرد. این تفاوت‌ها با ارزش‌ها و انتظارات مادر ناسازگار بود و سبب اضطراب و نگرانی‌های عاطفی تازه شد؛ مشکلی که بسیاری از خانواده‌های مهاجر با فرزندان کوچک تجربه می‌کنند، وقتی فرزندان میان دو دنیای متفاوت سردرگم می‌شوند.

خانم نرگس از دیدگاه دینی و فرهنگی بر این باور بود که حجاب برای یک دختر مسلمان نه تنها سنت بلکه تکلیف شرعی است. وقتی می‌دید دخترش در رعایت حجاب سستی می‌کند، دلش پر از اضطراب می‌شد. او این موضوع را تنها انتخاب شخصی نمی‌دانست، بلکه نشانه‌ای از فاصله گرفتن فرزندش از باورهای دینی می‌پنداشت. همین فکر، آتش نگرانی را در دلش شعله‌ ور می‌کرد.

او بارها با دخترش آرام سخن گفت و تلاش کرد به او بفهماند که می‌توان به فرهنگ‌های مختلف احترام گذاشت و همزمان ریشه‌های خود را حفظ کرد. او می‌گفت: «ما مسلمان و افغان هستیم. درست است که اینجا فرهنگ دیگری حاکم است، اما باید ارزش‌های دینی خود را نگاه داریم. رعایت حجاب برای زن مسلمان وظیفه الهی است.»

اما دختر کوچک سخنان مادر را نمی‌پذیرفت. برای او حجاب تنها تکه‌ای پارچه بود، نه نماد ایمان و هویت. این اختلاف نگاه قلب مادر را می‌فشرد و او بارها احساس گناه می‌کرد و خود را مقصر می‌دانست. ترس قضاوت خویشاوندان و جامعه سنتی مهاجر نیز بر نگرانی‌هایش می‌افزود. او بیم داشت که بی‌حجابی دخترش موجب سرزنش دیگران و آسیب آبروی خانواده شود و نگران بود که این وضعیت الگویی منفی برای دو دختر دیگر یا نسل آینده گردد.

اضطراب خانم سلامی هم جنبه دینی داشت و هم عاطفی. او شب‌ها با دلی ناآرام به خواب می‌رفت و صبح‌ها با دعا بیدار می‌شد: «خدایا، دخترم را در چادری از عزت و آرامش نگاه دار.» هر روز دلش در تپش بود و امیدوار بود که شاید فرزندش سخنانش را بپذیرد یا دست‌ کم دل مادر را آرام کند. او می‌گفت: «من هیچ‌گاه سخن تلخ به دخترم نمی‌زنم. غصه من نه از رنگ لباس اوست، بلکه از فاصله گرفتنش از نوری است که مرا آرام می‌کند.»

هر تماس تلفنی از وطن، هر پیام از دوستان قدیم، هم شادی و هم غم برای او داشت. شاد از یادآوری دوستان و غمگین از دوری کوچه‌ها و باغچه‌های آشنا. دلش برای بوی نان تازه تنور مادر و صدای اذان مسجد پر می‌زد. اما حضور دخترش، مهم‌ترین منبع امید او بود؛ هر بار که به چهره دختر نگاه می‌کرد، می‌گفت: «خدا را شکر که در این آشوب، این گوهر نزد من مانده است.»

با وجود فاصله دیدگاهی میان او و دختر، رشته‌ای ناپیدا از مهر مادرانه آن دو را به هم پیوند می‌داد. او باور داشت که روزی دخترش معنای حقیقی سخنان مادر را درک خواهد کرد، نه به اجبار، بلکه از سر تجربه و آگاهی. او شب‌ها کنار پنجره می‌نشست و ستاره‌ها را نگاه می‌کرد، نماد دعاهای مستجاب‌نشده و امید به آینده.

خانم نرگس با اضطراب‌هایی که سایه‌ وار همراهش بودند و امیدهایی که همچون پرتو خورشید دلش را گرم می‌کردند، زندگی می‌کرد. او می‌دانست که نگرانی‌هایش درباره دختر کوچک، تنها با سکوت برطرف نمی‌شود و به دنبال مشاوره و تراپی بود، اما نمی‌دانست از کجا شروع کند یا چگونه تراپیست مناسبی بیابد. کم‌کم متوجه شد که شاید مراکز روان درمانی ، یا مشاوره و پرس‌وپال  از دوستان و دیگر مادران مهاجر می‌توانند راهنمای خوبی باشند. او امیدوار بود با کمک یک فرد حرفه‌ای، بتواند هم دل خود را آرام کند و هم رابطه‌اش با دخترش را تقویت نماید.

درمان فراتر از بقا: گفت‌وگو با درمانگر فرزانه صمیمی دربارۀ سلامت روان مهاجران

فرزانه صمیمی یک درمانگر باتجربه است که بیش از هفده سال با قشرهای آسیب‌پذیر کار کرده است. او در افغانستان به عنوان مشاور و روان درمانگر کار می‌کرد، سپس هفت سال در ترکیه با جامعه پناهندگان کار نمود و اکنون در ایالات متحده به زنان و خانواده‌های مهاجر مشاوره می‌دهد.

«مشکلات روانی هم مردان را درگیر می‌کند و هم زنان را،» صمیمی می‌گوید، «اما زنان معمولاً زخم‌های عاطفی عمیق‌تری دارند—بسیاری از آنان در نظام‌های مردسالار بزرگ شده‌اند، ازدواج‌های اجباری را تجربه کرده‌اند یا از آموزش محروم مانده‌اند. مهاجرت هم لایه‌ی دیگری از درد را بر آن اضافه می‌کند.»

به گفتۀ صمیمی، زنان مهاجر افغان از آسیب‌پذیرترین گروه‌ها هستند. با این حال، شمار کمی از آنان به دنبال درمان روانی می‌روند. او توضیح می‌دهد: «هنوز هم انگ و شرم زیادی دربارۀ مراجعه به روان‌درمانگر وجود دارد. خیلی‌ها فکر می‌کنند اگر کسی به مشاوره برود، یعنی دیوانه است. حتی زنان تحصیل‌کرده هم گاهی تردید دارند، چون فرق بین پریشانی عاطفی عادی و بیماری روانی جدی را نمی‌دانند.»
او می‌افزاید که آشنا ساختن مهاجران تازه‌وارد با مفهوم واقعی درمان روانی گاهی ماه‌ها زمان می‌برد و نیازمند توضیحات نرم و ایجاد اعتماد است.

صمیمی می‌گوید درمان فردی—به‌ویژه حضوری—معمولاً مؤثرترین روش است. «تماس چشمی، اعتماد و ارتباط انسانی، همه چیز را تغییر می‌دهد.» به گفتۀ او، جلسات گروهی هم ارزش خود را دارند، اما «کار یک‌به‌یک به درمان عمیق‌تر و شخصی‌تر منجر می‌شود.»

او تأکید می‌کند که فرهنگ و زبان نقش محوری در این روند دارند. «هویت زنان به‌طور عمیقی با اجتماع پیوند دارد،» صمیمی می‌گوید. «وقتی خود را با مهاجرانی که مدت طولانی‌تری در این‌جا بوده‌اند مقایسه می‌کنند، احساس کم‌ارزشی یا گم‌گشتگی می‌کنند. داشتن درمانگری که زبان‌شان را بفهمد و با سنت‌های‌شان آشنا باشد، بسیار کمک کننده است.»

توصیه‌های عملی او واقع‌بینانه و در عین حال امیدوارکننده است. «باید این کشور را خانۀ جدید خود بپذیرید—نه فقط مکانی موقت،» صمیمی می‌گوید. «یک برنامه‌ی روزمره بسازید، زبان را بیاموزید، به دنبال کار یا تحصیل باشید. اگر حس می‌کنید بین دو دنیا گیر مانده‌اید، درمان می‌تواند به شما کمک کند تا دوباره ریشه بدوانید—قدم به قدم، با صبر.»

از میان سخنان صمیمی و داستان زنانی که با آنان کار کرده است، چند تمرین ساده اما اثرگذار برجسته می‌شود:

گوش فرا دادن بسیار کمک کننده است: «گاهی فقط یک گفت‌وگوی بدون قضاوت می‌تواند باری سنگین را سبک کند.»

شکرگزاری روزانه کمک می‌کند: یکی از مراجعان او، زهرا احمدی، هر روز سه چیز کوچک را که سپاس‌گزارشان بود یادداشت می‌کرد—و این تمرین راهی به سوی امید گشود.

درمان را عادی کنید: صمیمی یادآور می‌شود: «مراقبت روانی فقط برای ‘دیوانه‌ها’ نیست—برای هرکسی است که با غم، استرس یا تغییر دست‌وپنجه نرم می‌کند.»

از جامعه‌ی محلی آغاز کنید: او مهاجران را تشویق می‌کند تا در مراکز اجتماعی یا نهادهای پناهندگی جست‌وجو کنند که مشاوره به زبان دری، پشتو یا فارسی ارائه می‌دهند.

گفت‌وگو بجای رویارویی: صمیمی می‌گوید: «گفت‌وگوی آرام و کنجکاوانه—گاهی با پشتیبانی متخصص—می‌تواند شکاف‌های نسلی دردناک را پر کند.»

منابع بیشتر

اگر این داستان ها برای‌تان آشناست، بدانید تنها نیستید. پیدا کردن درمانگر مناسب ممکن است زمان‌بر باشد، اما این منابع می‌توانند کمک‌تان کنند:

  • برای کمک‌های فوری در مواقع بحران روانی، با شماره‌ی 998 تماس بگیرید یا پیام بفرستید. 998 Suicide & Crisis Lifeline.
  • Open Path Psychotherapy Collective مجموعه‌ای از درمانگران با هزینه‌ی مناسب در سراسر آمریکا دارد. برخی از آنان جلسات درمانی آنلاین نیز ارائه می‌دهند.
  • Psychology Today فهرست گسترده‌ای از درمانگران در سراسر کشور دارد. می‌توانید بر اساس بیمه، زبان، سن و تخصص، درمانگر مناسب خود را بیابید.
  • Center for Cognitive Behavioral Therapy & Mindfulness درمان‌های متمرکز بر تروما (آسیب روحی) ارائه می‌دهد.