نویسنده: مرضیه ابراهیمی
در ماه اگست ۲۰۲۱ مانند بسیار از مردم در پشت دروازههای میدان هوایی کابل بودم ؛ در حالی که اسنادی که از سفارت امریکا برایم رسیده بود که باید خود را به میدان هوایی برسانی را در دست داشتم ؛ و سعی میکردم از افغانستان فرار کنم.
طالبان تازه کنترل کشور را به دست گرفته بودند. به عنوان یک هزاره، یک شیعه و کسی که با دولت ایاالت متحده کار کرده بود، میدانستم که در خطر هستم. مانند هزاران نفر دیگر، ساعتها در هرج و مرج منتظر ماندم - ناامید از امنیت، ناامید از راه خروج و در نهایت نا امید شده وتسلیم شدم زیرا هیچ راهی برای عبور از دروازه های میدان وجود ناشت. تنها یک ساعت پس از ترک میدان هوایی، انفجار مهیبی جمعیت را
در هم شکست. من زنده ماندم - به طور اتفاقی. بدون هیچ ایدهای از آنچه در آینده اتفاق خواهد افتاد، به هرات بازگشتم.
وقتی در هرات بودم همه چیز بدتر شد و در ماه اکتبر، طالبان پدر و برادرانم را زندانی کردند. من برای حفظ جان و امنیتم پنهان شده بودم. هویت و سابقه کاری گذشتهام مرا به یک تارگیت تبدیل کرده بود. در اینجا بود که مجبور شدم سختترین تصمیم زندگیام را بگیرم ؛ همه چیز را ترک کنم و به تنهایی افغانستان را ترک کنم.
قبل از خروج، مجبور شدم بسیاری از کتابها و نقاشیهایم را - قطعاتی که پر از خاطره و احساس بود برایم - نابود کنم.
فکر میکردم که انها میتوانند علیه من و خانوادهام استفاده شوند. یک بیک بسیار کوچک و چند ورق کاغذ برداشتم و همه چیز دیگر را - نقاشی هایم، خانه ام و عزیزانم - رارها کنم.
با کمک یکی از اساتید صنف لیدر شیب ؛ که در هرات انرا سپری کرده بودم در انستیتوت لیدرشیپ مورنینگ استار که از طرف ارگانیزیشنی در امریکا اجرا میشد، توانستم سوار یک پروازهای تخلیه شوم وبه ابوظبی منتقل شوم.
در ابوظبی در یک شهرک که مخصوص برای پناهجویان در نظر گرفته شده بود و بسیار بیر و بار بود قرار گرفتم. در آنجا، دو ماه را در قرنطینه گذراندم - در بین افراد زیادی مثل خودم که از خانه و خانواده دور بودند، و من بسیار احساس تقریبا تنهایی میکردم به عنوان دختری که برای اولین از خانه بسیار دور شده بود!
افکار بیش از حد ؛ اضطراب زیاد و در عین حال غصه و نگرانی خانواده مخصوصا پدرم و برادرانم ؛ مرا خیلی سریع به سمت افسردگی پیش میبرد، رویای خانه و نقاشی کشیدن را در سرمی پروراندم،اما هیچ چیز برای نقاشی نداشتم - فقط چند ورق کاغذی که همراه خود آورده بودم. یک روز، از یک گارد امنیتی همان شهرک؛ یک قلم بیک قرض گرفتم ! این عمل ساده باعث شد من انگیزه ی نقاشی کردن را دوباره بدست بیاورم! توانایی ابراز احساساتم را و تالش برای نجات خود از فکر زیاد و مصروف کردن خودم در نقاشی ! دوباره شروع به نقاشی کردم - نه به این دلیل که از قبل پالنی داشتم، بلکه به این دلیل که نیاز داشتم از نظر روحی خودم را نجات دهم . از کارتن هایی که داخلش برای ما هر روز غذا می آوردند ؛ یک بورد جور کردم و شروع به نقاشی کردم.
این زمانی بود که مجموعه هنری خود، درک احساسات از طریق هنر ( بهتر بگویم شناخت خود از طریق هنر) ، را آغاز کردم - مجموعهای از آثاری که به من کمک کرد تا آسیبهای مهاجرت اجباری، غم واندوه و مبارزه برای نجات خود از افسردگی را عملی کنم.
غم پراکندگی:
غم پراکندگی، تنهایی عمیقی را که در شهرک پناهندگان احساس میکردم، به تصویر کشید - حس پراکنده بودن، نامرئی بودن، آیندهای نامعلوم و در عین حال احساس بیخانمانی.

نقاشی بعدی، مسیر زندگی:
مسیر زندگی ؛ حاالت زنانی مانند خودم را نشان میداد که در عین پذیرفنت خطر به جان، باز هم شجاعت رفنت به جلو را داشتند!. تصویری از یک زن که فرزندش را در آغوش گرفته و همزمان شجاعت و آسیبپذیری را نشان میداد. این نقاشی، احساس همه افرادی بود که در آن از عزیزانشان جدا بودند و مادرانی که از فرزندان یا همسرانشان جدا شده بودند و مجبورا تحت شرایط سخت یک تنه تمام سختی را به جان خریده و برای نجات خود و فرزندانش تالش میکردنند.
موسیقی:
گاهی در زندگی ؛ لحظاتی وجود دارد که در احساسات خود غرق میشوید و میخواهید بدون هیچ تالشی برای بقا، آنجا بمانید. اثر موسیقی از آن لحظات عقیقی خلق شد که ساعت ها فقط به موسیقی گوش میکردم! نوای موسیقیی که مرا به یاد گذشته ؛ خانواده ؛ خانه و عزیزانم میانداخت. در ان حالت من موسیقی را همه جا میدیدم حتی در سکوتی که در آن روزها غرق شده بودم.
بالخره بعد از سپری کردن دو ماه در کمپ در ماه دسامبر ؛ به ایاالت متحده رسیدم و به پایگاه نظامی فورت دیکس در نیوجرسی منتقل شدم. هر چند بالخره درکشوری بودم که میدانستم قرار است آنجا بمانم، اما از نگاه روحی احساس کرختی داشتم. انگار روحم سالها بود که مرده، احساس گم شدن، تنهایی و عدم اطمینان و اعتماد به نفس میکرد.
اما باز هم به نقاشی کردن ادامه دادم زیرا درک میکردم که وقتی خودم را به نقاشی کشدن مصروف میکنم مرا به دنیایی میبرد که گویا همه چیز آرام بود و من آزادانه به همه جا پر میکشیدم ؛ من فهمیده بودم که تنها چیزی که اکنون میتواند به من کمک کند، تا از افسردگی نجات پیدا کنم و بنحوی زنده بمانم نقاشی کردن است!.
آرام آرام یاد گرفتم که اعتماد کنم به احساساتم ؛ دعاهایم و صحبت های درونی ام. پس اثر بعدی یعنی اعتماد را خلق کردم.
اعتماد:
اعتماد یعنی امیدوار بودن به چیزی که دیده نمیشود اما متوانی آنرا در عمق وجود خود احساس کنی! باور به اینکه هنوز نوری در زندگی هست که میتوان به آن چنگ زد و ادامه داد و امید داشت.
بعدها وقتی فورد دیکس ان کمپ نظامی را ترک کردم، زندگی واقعی امریکا شروع شده با مشکالت فراوان؛ نگرانی برای پرداخت مخارج زندگی ؛ پیدا کردن کار و داشنت درامد ؛ مراقبت از خود که رو به طرف افسردگی نروید ؛ یاد گرفنت زبان و کالچر جدید در شهر و کشوری جدید که بسیار از خانه متفاوت و دور است.

سکوت و سکون:
سکوت و سکون نقطه عطفی بود - که من آغاز کردم به گوش دادن به صدای درون خودم کردم؛ به جای گوش دادن به هیاهوی اطرافم ؛ تا خودم را در میان این همه وحشت و ترس آرام کنم، روحم را التیام بخشم و درمان کنم
صلح درون:
با گذشت زمان، به آرامی آرام میگرفتم ؛ اما از نظر احساسی بسیار آسیب پذیر بودم، با اینکه در این حالت بسیار تنهایی عمیقی را احساس میکردم اما آرامشی در رونم شروع به رشد کرد و آن نوری بسیار ضعیف از بهبودی را همراه خود داشت. اینجا بود که اثری خلق شد با اسم صلح درونی!
مشاهده:
بااین نحوه روبرو شدن با زندگی و سختی های آن، به خودم آموزش داده بودم که از افکارم جدا شوم و سعی کنم با آنچه در جریان هست نجنگم و به آنها نچسپم! از فکر کردن بیش از حد دست بردارم، اما در عوض فقط هر چه به سراغم میآید را تماشا کنم! این آگاهی و مشاهده نشانم داد که چگونه از موانع بگذرم بدون اینکه توسط آنها کنترل شوم . این شروع خلق اثر بعدی بود که من آنرا مشاهده میخوانم.
سکوت و لذت:
گام بعدی نه تنها کنترل نشدن توسط مشکالت بود بلکه شروع به یاد گرفتن لذت بود؛ اینکه چطور از لحظه حال لذت ببری واز تنهایی و سکوتی که در آن هستی ! و این اثر یعنی سکوت و لذت را نقاشی کردم. اینکه از زمان حال و لحظه ای که در ان حظور داری لذت ببری.
«شناخت و درک خود از طریق هنر»
چیزی بیش از یک مجموعه نقاشی است. این سفر من است از میان ترس و آوارگی تا بهبودی و شفا! وقتی هیچ چیزی دیگری نداشتم تا نجات پیدا کنم ؛ هنر راهی به نشان داد تا خودم را نجات دهم ؛ خودم را بشناسم و از مشکالت عبور کنم و زندگی را از نو بسازم! که این سری نقاشی برای من نشانه از بقا هست و آغاز مسیری که بی پایان هست.
منابع بیشتر:
هنر لازم نیست بینقص باشد؛ فقط کافی است آغاز شود — و منابعی در ذیل آمده است برای کسانی که میخواهند شروع به کارهای هنری و نقاشی نمایند، یا به این هنر ادامه بدهند، کمک کننده خواهد بود.
BuildaBridge:
ارائهدهندهی آموزش هنر با رویکرد آگاهی از تروما (ضربههای روحی) برای حمایت از جوانان و جوامع در مسیر درمان و امیدآفرینی.
https://www.buildabridge.org
Imperfecta:
گالری هنر و طراحیای است که بر ارتقای جایگاه زنان هنرمند تمرکز دارد.
Imperfecta بر این باور بنا شده که «ناقص بودن، تعریفکنندهی انسانیت است».
این گالری آثار هنری، طراحیها و اشیای ارزشمندی را به نمایش میگذارد که زیبایی را در ناپیوستگی و نقص جشن میگیرند.
به عنوان گالری هنری، شکلهای گوناگونی از هنرهای زیبا — از جمله آثار تجسمی، مجسمهها، و مجموعههای هنری، را به نمایش میگذارد.
به عنوان فضای طراحی، مجموعهی آن شامل جواهرات، ظروف، دکورهای خاص، ظروف غذاخوری و گاه پارچهها، مبلمان و اشیای قدیمی است.
وبسایت: https://www.imperfecta.xyz
Philly Art Center:
صنوف و کارگاههای آموزشی ارائه میدهد و از بیان خویشتن از طریق هنر حمایت میکند.
وبسایت: https://phillyartcenter.com/
Vox Populi Gallery/Collective: گالری تجربی با نمایشگاههای ماهانه، رویدادهای اجتماعی و کارگاه های هنری.
https://en.wikipedia.org/wiki/Vox_Populi_%28art_gallery%29
InLiquid:
سازمان غیرانتفاعی با برنامههای ویژهی اعضا، نمایشگاه آثار، فهرست هنرمندان و پشتیبانی از هنرمندان در شهر فیلادلفیا.
https://en.wikipedia.org/wiki/InLiquid
CraftNOW:
فهرستی از فضاهای کار هنرمندان در محلههای مختلف فیلادلفیا را ارائه میدهد.
این فهرست به ترتیب حروف الفبا تنظیم شده و شما میتوانید به اطلاعات مربوط به مکانها و آثار هنرمندان و صنعتگران دسترسی پیدا کنید.
وبسایت: https://www.craftnowphila.org/studios
Fleisher Art Memorial:
صنوف هنری، کارگاهها و تجربههای هنری اجتماعی را برای افراد با پیشزمینههای گوناگون ارائه میدهد.
وبسایت: https://fleisher.org/